FFFFFFFFFFFFFF

زندگینامه مصور فوزیه و ماجرای ازدواج با محمدرضا شاه پهلوی

این روزها سریال تاریخی "معمای شاه" بر قاب تلویزیون نقش بسته است. درکنار پرداختن به وقایع مختلف آن برهه از تاریخ، نمایشی موازی از ماجراهائی دارد از جمله ازدواج پر تنش و پر سرو صدای محمدرضاشاه پهلوی با بانو فوزیه خواهر ملک فاروق معروف مصر. به این بهانه در این مطلب نگاهی تحلیلی داریم 

 به این ماجرا و همچنین زندگینامه و سرنوشت بانو فوزیه. در 15مارس سال 1939 میلادی مطابق با سال 1318 هجری شمسی رضاشاه پهلوی مقدمات یک ازدواج سیاسی میان خانواده سلطنتی ایران و مصر را فراهم می‌کرد؛ ازدواج محمدرضا پهلوی و فوزیه فؤاد خواهر ملک فاروق پادشاه مصر.

در این روز محمدرضا پهلوی ولیعهد ایران و فوزیه بنت فواد شاهزاده مصری و خواهر ملک فاروق پادشاه مصر طی مراسمی در کاخ عابدین مصر به عقد هم درآمدند؛ ازدواجی که چندان به درازا نکشید و مدتی پس از به سلطنت رسیدن محمدرضا به طلاق انجامد.

تصمیم ازدواج شاهزادگان ایران و مصر در پنجم خرداد سال 1317 پس از آنکه دربارهای دو کشور طی اعلامیه‌ای خبر برگزاری قریب‌الوقوع مراسم ازدواج این دو نفر را منتشر کردند، علنی شد. این اعلامیه 3 سال پس از شروع پادشاهی فاروق و 3 سال پیش از شروع پادشاهی محمدرضا پهلوی منتشر شد. با این حال مراسم ازدواج، عملاً در اسفند 1317 در قاهره و سپس در تهران برگزار شد.

محمدرضا دو سال بعد از ازدواج با فوزیه جانشین پدرش رضاشاه شد و از این زمان رابطه زوج ایرانی- مصری رو به سردی گذاشت تا آنجا که شاهزاده مصری ایران را ترک کرد و تا سه سال بعد که رسماً طلاقش را به ثبت برساند هرگز به ایران بازنگشت.

برخی مورخان اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی شاه و ارنست پرون، دوست صمیمی شاه را عامل سرد شدن رابطه او و همسرش می دانند؛ برخی دیگر اما قانع نبودن شاه به همسرش و ارتباط با زنان دیگر را عامل دلسردی و جدایی فوزیه از وی عنوان می‌کنند 

طلاق شاه ایران از فوزیه سرانجام در سال 1945 در مصر و در ایران به سال 1958 به طور رسمی به ثبت رسید. حاصل ازدواج آنها دختری به نام شهناز بود.

شهناز پهلوی که در تهران به دنیا آمده بود پس از انقلاب به خارج از ایران مهاجرت کرد و اکنون در سوئیس زندگی می‌کند.

وی در سال ۱۳۳۶ با اردشیر زاهدی ازدواج کرد و صاحب دختری به نام مهناز شد.این ازدواج هم مانند ازدواج نافرجام مادرش، پس از هفت سال به جدایی انجامید و شهناز سپس با همسر دومش به نام "خسرو جهانبانی" ازدواج کرد.

در ادامه به صورت مصور به دوران زندگی بانو فوزیه و مراسم ازدواج وی با محمدرضا شاه پرداخته می شود. این مجموعه عکسهای بینظیر برای نخستین بار است که منتشر می‌شوند و محمدرضا پهلوی را در کنار تنی چند از مقامات دربار ایران و ملک فاروق برادر فوزیه پیش از شروع مراسم ازدواج و نیز سایر عکسهای فوزیه را نشان می‌دهد.

فوزیه بنت الملک فؤاد که بود

فوزیه در 14 آبان ماه سال 1300 هجری شمسی مطابق با 5 نوامبر 1921  در شهر اسکندریه مصر بدنیا آمد. وی فرزند ملک فؤاد پادشاه و نازلی صبری ملکه مصر و خواهر ملک فاروق می باشد. فوزیه شهروند مصری ولی از تبار چرکسی، آلبانیایی و فرانسوی بود. او از دودمان پادشاهی محمدعلی پاشا بود. خاندان محمدعلی از تبار آلبانیایی بودند که در زمان فرمانروایی عثمانی‌ها در مصر به مدارج بالا رسیدند. ازدواج با شاه به فوزیه تابعیت ایرانی بخشید و مجلس شورای ملی آن زمان نیز او را ایرانی الاصل اعلام کرده بود.

 

دوران کودکی فوزیه

فوزیه به همراه خواهران و برادرش فاروق

ملکه نازلی به همراه فرزندانش 

نوجوانی فوزیه 

علل و چگونگی ازدواج

تقدیر چنین بود که گرچه مصر حاضر نشد به پیمان سعد‌آباد بپیوندد ولی رفت و آمدهای مقامات دو کشور ایران و مصر بدانجا منجر شد که جواد سینکی، سفیر مورد اعتماد رضا شاه در قاهره با فوزیه خواهر جوان و زیباروی ملک فاروق پادشاه مصر آشنا شود. وی با اطلاع از قصد شاه ایران برای یافتن همسری شایسته برای محمد‌رضا طی تلگرامی فوزیه را برای همسری محمد‌رضا به دربار ایران پیشنهاد می‌کند و از اینجا به بعد برگ مهمی از تاریخ مناسبات ایران و مصر ورق خورد که به وصلت میان دو دربار ایران و مصر در 24 اسفند 1317 / 15 مارس 1939 منجر شد. در واقع، هدف از انتخاب فوزیه برای ولیعهد ایران به سیاست انگلیس بر می‌گشت که با هدف نزدیک کردن کشورهای خاورمیانه برای تأسیس پیمان سعد‌آباد، درصدد بود دو کشور مهم خاورمیانه یعنی مصر و ایران را به هم نزدیک کند.دو سال پس از این ازدواج، در حالی که شعله‌های جنگ جهانی دوم سراسر اروپا را فرا گرفته و ایران به اشغال نیروهای متفقین درآمده بود محمد‌رضا به پادشاهی ایران برگزیده و فوزیه به مقام شهبانوی ایران نائل می‌شود؛ کشوری که در فقر مطلق و اشغال بیگانه قرار داشت و با زادگاه فوزیه یعنی شهر قاهره که در کمال زیبائی بود، تفاوتی فاحش داشت. فوزیه می‌بایست دوران سختی را تجربه می‌کرد که جز کانون گرم خانواده، هیچ عامل دیگری نمی‌توانست سعادت او را تأمین کند. اما در این دوران، شاه جوان در حالی بر تخت سلطنت نشست که کانون خانوادگی فوزیه دستخوش تلاطمهای سهمگینی قرار گرفته بود که آینده خوشی را برای او نوید نمی‌داد. فوزیه در شرایطی وارد دربار ایران شد که مشکلات زیادی روبه روی خود می دید. از تبار دوگانه "مصری - آلبانیایی" اش تا اختلاف های جدی با خانواده همسرش.فوزیه مصری بود و طبیعی بود که نتواند به زبان فارسی صحبت کند. تنها راه ارتباط کلامی او با محمدرضا هم زبان فرانسوی بود. روابط او نیز منحصر به میهمانی‌های پر تکلّف درباری بود. تنها میهمانانی که مرتباً به دعوت فوزیه به کاخ می‌آمدند، سفیر مصر و همسرش بودند.

از طرف دیگر طبق متمم 37 قانون اساسی وقت ایران، او نمی توانست ملکه ایران و مادر ولیعهد باشد. چون تابعیت ایرانی نداشت. تنها راه ممکن، دور زدن قانون بود که با اضافه کردن صفت "ایرانی" به نامش توسط پدر همسرش یعنی رضاخان و تصویب تابعیت ایرانی او در مجلس، این مشکل برطرف شد و فوزیه "ملکه ایران"لقب گرفت. اما این پایان ماجرا نبود.

رضاشاه دو دلیل عمده برای این انتخاب خود در سر داشت. نخست اینکه وی به دنبال راهی برای برقراری ایجاد وصلتهای خانوادگی برای یکایک فرزندانش با خانواده‌های اصل و نسب‌دار بود تا بدین وسیله موجبات تقویت پایه‌های سلطنت نوپای خود را فراهم آورد. افزون بر دخالت رضا شاه در انتخاب همسر برای شمس و اشرف، او همین کار را در انتخاب همسر برای ولیعهد خود والبته با حساسیت بسیار بیشتر به کار بست، تا آنجا که خود محمد‌رضا اساساً در جریان مراحل برگزیدن همسر آینده و شریک زندگی خود قرار نگرفت و صرفاً پس از جلب موافقت خانواده سلطنتی مصر و شخص فوزیه، از این تصمیم آگاه شد. به این ترتیب فوزیه بیشتر از خود محمد‌رضا از برنامه ازدواج با او خبردار شده بود. تنها پس از موافقت دربار مصر بود که روزی رضا شاه، عکس فوزیه را به او نشان داد و به وی خاطرنشان ساخت، این همسر آینده توست.

در سوی دیگر این ازدواج، خاندان سلطنتی مصر قرار داشت که از هنگام تأسیس آن به دست محمد‌علی‌پاشا تا آن زمان، صدو پنجاه سال می‌گذشت. محمد‌علی پاشا، بنیانگذار این سلسله که خود از تبار اروپایی و از نژاد مسلمانان آلبانی بود، فردی جنگجو و در عین حال مستبد بود که توانسته بود فرمانروایی مصر را که در قلمرو امپراتوری عثمانی قرار داشت، طی فرمانی از سوی سلطان عثمانی در تاریخ 5 ژوئن 1805 به دست آورد. با این اوصاف، فوزیه فرزند دوم ملک فؤاد اول و ملکه نازلی که از زیبایی بهره کامل داشت و ویژگی‌های نژاد اروپایی با پوست سفید و چشمان آبی در او بارز بود، برای منظور رضا شاه، می‌توانست انتخاب مناسبی باشد. فوزیه دختر زیبایی بود که رضا شاه گمان می‌کرد این ویژگی باعث خواهد شد پسرش راغب به این ازدواج باشد. در آن زمان، فوزیه هفده سال و محمد‌رضا نوزده سال داشت. معروف است، محمد‌رضا به آینده این ازدواج خوشبین نبود و صرفاً به علت ناتوانی در مخالفت با رأی پدرش به این ازدواج تن داد. به منظور دیدار با فوزیه، سفری به قاهره برای محمد‌رضا ترتیب داده شد تا طی آن خواستگاری رسمی در 5 خرداد 1317/ 26 مه 1938 به عمل آید. محمد‌رضا در این سفر به منظور احترام به پدر فوزیه، بر سر قبر او در مسجد رفاعی حاضر شد و ادای احترام کرد.

در آغاز، ‌دربار مصر برای اتخاذ چنین تصمیمی دو دل بود. نخست اینکه، خانواده سلطنتی مصر با 150 سال سابقه حکمروایی از قدمت زیادی در خاورمیانه برخوردار بود، در حالی که خانواده سلطنتی پهلوی از یک اصل و نسب معمولی به شمار می‌رفت که بیش از چهارده سال از عمر تأسیس آن نمی‌گذشت.

ملاحظه بعدی که دولت مصر را در قبول این ازدواج مردد می‌کرد، اختلاف مذهبی طرفین ازدواج بود. در حالی که اختلافات مذهبی شیعه و سنی، گریبان دو جامعه سنتی ایران و مصر را گرفته بود و با دست استعمار این اختلافات به تکفیر کردن همدیگر منجر شده بود، چگونه این ازدواج می‌توانست سربگیرد؟ اما با توجه به اراده سیاسی که در سر گرفتن این ازدواج وجود داشت،‌ سرانجام این ایراد به دست "محمد مصطفی المراغی" شیخ‌الأزهر و مشاور مذهبی دربار، با صدور حکمی مبنی بر عدم ممنوعیت ازدواج سنی و شیعه برطرف شد.

اما صرف‌نظر از دو دلی دربار مصر با این ازدواج، فاروق پادشاه جوان و بی‌تجربه مصر که به دلیل ناپختگی به دنبال کسب مشروعیت بیشتر بین‌المللی و منطقه‌ای می‌گشت، انگیزه خاص خود را برای سرگرفتن این وصلت داشت. نخست آنکه، وی چشم طمع داشت بتواند نفت ارزان از ایران وارد کند. دوم اینکه، وی در افکار خام خود، نیم‌نگاهی به این آرزو داشت که بتواند اردوگاهی از کشورهای مسلمان به محوریت و مرکزیت مصر به عنوان ام‌القری کشورهای اسلامی به وجود آورد و خود، رهبر جهان اسلام باشد. به عبارت دیگر، همانطور که رضا شاه از این وصلت درصدد کسب وجاهت بیشتر برای دربار خود بود، فاروق نیز با نزدیک شدن به کشور ایران و نزدیک کردن دو مذهب شیعه و سنی درصدد اعمال منویات خود برای کسب رهبریت جهان اسلام بود. غافل از اینکه جوانی او، مانع از این آرزو بود، افزون بر اینکه رفتارهای بعضاً خارج از نزاکت که از او در کاباره‌ها دیده و نقل می‌شد، وجاهت او را به عنوان پادشاه یک کشور اسلامی زیر سؤال برده بود، چه رسد به اینکه رهبر جهان اسلام باشد.

 انگلیس به خوبی می‌دانست که ایران پس از جنگ جهانی اول به یکی از مراکز مهم نفوذ آلمانها در جهان تبدیل شده بود تا جایی که سیاست خارجی رضا شاه به گونه‌ای روشن به نفع آلمانها چرخش داشت.

در حالی که ذوالفقار پاشا پدرفریده همسر فاروق مقام سفیر کبیری مصر را در تهران در این دوره بر عهده داشت،‌انگلیس با هدف کاستن از نفوذ ‌آلمان در ایران چنین می‌پنداشت که با استفاده از لابی مصر در دربار ایران می‌تواند نفوذ خود را در ایران افزایش دهد و از نفوذ ‌آلمانها بکاهد. پس از ازدواج و به دنبال افزایش ناخرسندی انگلیس و روسیه از گرایش رضا شاه به آلمانها، سرانجام وی مجبور می‌شود، از تخت سلطنت به نفع پسر ارشدش در حالی که فوزیه ملکه و شهبانوی ایران شده بود، کناره‌گیری کند و سه سال باقیمانده عمر خود را تا زمان مرگ در 3 مرداد 1323 در تبعید به سر برد. حسن روابط ایران و مصر در این زمان باعث شد، پیکر رضا شاه به طور امانت در مصر و در مسجد رفاعی به خاک سپرده شود تا بعد از شش سال امکان انتقال آن به کشور فراهم شود.

 

سرانجام ازدواج

پس از سپری شدن یک سال و نیم از ازدواج محمد‌رضا و فوزیه، تولد تنها فرزند این خانواده که دختری به نام شهناز نام گرفت‌، بر خلاف معمول نه تنها موجبات مسرت و شادمانی اطرافیان به ویژه پدربزرگش رضا شاه را که در انتظار مولود پسر بود، فراهم نیاورد بلکه مقدمات جدایی والدینش را فراهم ساخت.

رضا شاه پس از شنیدن خبر تولد فرزند دختر اخم‌هایش را درهم کشید و ناخشنودی خود را ابراز کرد. او در جایی شنیده بود که ولادت اولین نوزاد دختر در خانواده سلطنتی شگون ندارد و شوم است. سال‌ها پیش به او گفته بودند اگر اولین نوزاد سلطنتی دختر باشد آن پادشاه کشته و یا تبعید می‌شود و عجیب اینکه این پیشگویی عوامانه در سال 1320 به تحقق پیوست. در این میان اوقات تلخی‌ها، گفت‌وگوها و حرف و حدیث‌های افراد گوناگون و از همه مهمتر طعنه‌های تاج‌الملوک (همسر رضاشاه) و خواهران محمدرضا حالت روحی فوزیه را بدتر کرد. 

سرنوشت این کودک به گونه‌ای رقم خود که با بالا گرفتن کدورتهای خانوادگی دو دربار و احتمالاً زایل شدن اراده سیاسی انگلیس، موجبات متارکه محمد‌رضا و فوزیه با اصرار فوزیه بر این خواسته، فراهم آمد.

شاید بتوان مهم ترین عامل جدایی فوزیه از خاندان پهلوی را تولد دخترش یعنی شهناز دانست. "نیلوفر کسری" در مقاله "عقدکنان محمدرضا با فوزیه" که توسط موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شده می نویسد: "رضاشاه که قصد داشت از طریق این وصلت در سطح جهانی اعتباری بیابد، به داشتن فرزند پسر (با تابعیتی مصری و ایرانی) بسیار دلبسته بود. اما تولد شهناز در 5 آبان 1319 نقشه او را برهم زد و فوزیه را با آن روی سکه آشنا کرد".

سردی روابط خانوادگی دربار ایران و مصر به درجه‌ای رسیده بود که خبر تولد این کودک در 5 آبان 1319 در کمال بی‌اعتنایی تنها در چند سطر کوتاه در مطبوعات مصر، به اطلاع عموم رسید. بر خلاف اخبار ازدواج والدین اودر دو سال پیش که با برپایی جشنهای باشکوه در مصر و ایران انعکاس فراوانی در مطبوعات داشت، تولد این کودک به طور عمد مورد توجه مطبوعات مصری قرار نگرفت که هر از چندگاهی پرده از ناملایمتهای زندگی فوزیه در ایران بر می‌داشتند.

در واقع، تولد این کودک بهانه‌ای برای جدایی پادشاه ایران و همسر مصری‌اش شد چه اینکه به منظور بهانه تراشی برای ازدواجی که از آغاز بر پایه مصالح سیاسی صورت گرفته بود، در ایران چنین گفته شد که فوزیه نتوانسته است برای آینده ایران فرزند پسری که میراث‌دار تخت سلطنت باشد، ‌به دنیا ‌آورد. تلاشهای شاه برای راضی کردن فوزیه، در حالی که وی به حالت قهر تهران را ترک کرده ودر قاهره اقامت گزیده بود، به هیچ وجه مؤثر واقع نشد. فوزیه نیز در مدت قهر خود، رفتاری در پیش گرفت که هر چه بیشتر شاه را عصبانی کند. وی در این دوران، در کاباره‌های اروپا به خوشگذرانی می‌پرداخت و یک بار نیز در حالی که ایران وعربستان در قطع رابطه سیاسی بودند، به این کشور سفر کرد. این رفتارها، توهین هایی به دربار ایران تلقی می‌شد که فوزیه در مقام شهبانوی کشوری که به آن تعلق نداشت، در انجامش تعمد داشت.از سوی دیگر، شاه از فاروق تقاضا کرده بود پیکر مومیایی شده پدرش را که پس از مرگ در غربت به طور امانت به همراه مقداری جواهر‌آلات گران قیمت در مصر به ودیعه سپرده شده بود، پس فرستد ولی دربار مصر با مشروط کردن آن به فرستادن سند طلاق فوزیه، بر اجابت خواسته فوزیه یعنی متارکه، اصرار می‌ورزید. مجموع این عوامل‌، دست به دست هم داد تا سرانجام در سال 1327 / 1948 خواست فوزیه اجابت شود و پس از نه سال زندگی مشترک، فصلی از روابط ایران و مصر که با ازدواج فوزیه و محمد‌رضا شاه آغاز شده بود، با متارکه آن دو پایان یابد. تقریباً جای هیچ گونه تردید نیست که طلاق فوزیه از شاه به مانند ازدواج آن دو، بر اساس اراده خارجی صورت گرفت. اگر نفوذ آلمان در دولت رضا شاه باعث شده بود که انگلیس ازدواج فوزیه و محمد‌رضا را برنامه‌ریزی کند، اراده انگلیس برای تأسیس دولت اسرائیل، علت این متارکه به شمار می‌رود. انگلیس و بانیان دولت یهودی اسرائیل که موفق شدند در سال 1948 دولت اسرائیل را تأسیس کنند،‌به خوبی آگاهی بودند که حضور فوزیه در دربار ایران باعث خواهد شد، دولت ایران به راحتی نتواند مواضع منعطفی به نفع دولت اسرائیل از جمله شناسایی آن داشته باشد. تصور این موضوع، بسیار ساده است که اگر فوزیه در مقام شهبانوی ایران باقی مانده بود شاه ایران نمی‌توانست تنها دو سال پس از تأسیس اسرائیل، این کشور را در سال 1950 به رسمیت بشناسد. بدین ترتیب بود که افرادی به بدگویی از فوزیه نزد محمد‌رضا پرداختند تا پاکدامنی فوزیه را لکه‌دار کنند. همچنان که همین افراد فوزیه را از روابط نامشروع شاه با دیگر زنان آگاه ساختند تا در نتیجه، این دو را به یکدیگر دلسرد کننند و از آن مهم‌تر فوزیه را تهدید کردند که اگر ایران را ترک نکند، جان خود را از دست خواهد داد.

طلاقنامه فوزیه

بسیاری "اشرف پهلوی" را عامل اصلی جدایی فوزیه و محمدرضا می دانند. "اردشیر زاهدی"که با دختر فوزیه و محمدرضا یعنی "شهناز" ازدواج کرده بود درباره نقش اشرف پهلوی در طلاق فوزیه می گوید: "اشرف، فوزیه را متهم به هرزگی می‌کند". شمس، خواهر اشرف هم مانند اردشیر زاهدی اشرف را عامل از هم گسیختگی پیوند ازدواج فوزیه و شاه دانسته است، به طوری که شمس بعدها به ثریا زن دوم شاه، هشدار می‌دهد که مواظب اشرف باشد چون وی زنی خودخواه و توطئه‌گر است.

"محمدناصر صولت قشقایی" هم در بخشی از کتابش درباره دلایل طلاق فوزیه، به نقل از "قاسم غنی" یکی از نزدیکان دربار پهلوی به ماجرایی اشاره می کند که تا به حال کمتر کسی به ان اشاره می کند: "بعد از آن‏که یک شب در حضور خود شاه‏ والاحضرت اشرف، شمعدانی نقره را به طرف سر فوزیه پرتاب کرد که اگر فوزیه رد نکرده بود، یا سرش می‏شکست یا کور می‏شد، والاحضرت اشرف خواست نقشه‏ خودش را عملی کند، بدین قسم‏ که اول فوزیه را از دربار طرد کند و بعد هم، ولایت عهدی خودش را پابرجا کند.

به خانم علاء وعده داد که دخترش را برای شاه خواهد گرفت و ملکه‏ ایران می‏شود. خانم علاء هم یک خانم‏ حقّه‏ بازی‏ست، فوراً باور کرد و این نامه را آورد. عرض کردم در این‏ نامه‏ ها چه بوده است؟ جواب داد که در هر دو نامه فوزیه را تهدید کرده بودند که اگر به ایران آمدی به وسیله‏ زهر تو را خواهند کشت‏ و مسمومت می‏کنند و از این قبیل چیزها و امضا هم خیرخواه شما بوده". 

روز دوشنبه 19 مهر ماه 1327 روزنامه‌ "قیام ایران" که مدیر آن حسن صدر بود و ارتباط نزدیکی با محافل سیاسی تهران داشت در ستون اخبار مخصوص خود می نویسد: "در آخرین ساعات دیشب اطلاع یافتیم که سفارت مصر در تهران اثاث ملکه فوزیه را تحویل می‌گیرند که به قاهره ارسال دارند... دوم مهر ماه دکتر قاسم غنی به سفارت ایران در آنکارا منصوب شده است و باید قاهره را ترک گوید.زیرا بودن او در قاهره پس از جریان طلاق فوزیه به صلاح نیست. 

بدین ترتیب، در همان سالی که اسرائیل تأسیس شد، طلاق فوزیه از شاه نیز صورت گرفت.

گفتنی است فوزیه طی نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، در مه 1948، به منظور ترغیب مردم برای جنگ با اسرائیل لباس رزمی به تن می‌‌کرد و عکسهای او در جرائد به چاپ می‌رسید تا بدین وسیله هر چه بیشتر مردم برای رفتن به جبهه مبارزه با اسرائیل ترغیب شوند.

 

خصوصیات فوزیه 

تیمسار ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود پیرامون فوزیه نوشته بود: "فوزیه یک زن بسیار خجالتی بود، هر بار با کسی صحبت می‌کرد بلافاصله صورتش قرمز می‌شد، چون پوست سفید داشت ناراحتی‌اش کاملاً نمایان می‌شد. 

فردوست همچنین می‌افزاید: "فوزیه به هیچ وجه با مستخدمین ایرانی سر و کار نداشت، محرم او یک کلفت مصری بود، که با خود آورده بود، تنها هم صحبت او همین کلفت بود، و تلاش نمی‌کرد میان ایرانیان دوست پیدا کند و با خانواده شاه و خواهران محمدرضا پهلوی خیلی سرد برخورد می‌کرد. اصولاً طبیعتش این طور بود، و تعمدی در کار نبود، ولی شمس و اشرف بر اساس وظیفه روزانه چند دقیقه به دیدار او می‌آمدند، محسوس بود که فوزیه هیچ لذتی از مصاحبت آنان نمی‌برد؛ فوزیه به هیچ وجه در مسائل اجتماعی شرکت نمی‌کرد، و در حضور جمعیت بسیار ناراحت می‌شد".

 

 

فوزیه و محمدرضا شاه و فرزندشان شهناز

فوزیه و دخترش شهناز

فوزیه و دوستانش در انگلستان (پس از طلاق)

محمدرضاشاه، فوزیه و ملکه نازلی

 

و سرانجام پایان زندگی

بعد از آن فوزیه در 28 مارس 1949با سرهنگ اسماعیل حسین شیرین‌بک وزیر دفاع و فرمانده نیروی دریایی سابق مصر و از بستگان خود در قاهره ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های نادیا و حسین بود. با کودتای ضد سلطنتی سال 1952 در مصر، دولت این کشور دیگر القاب سلطنتی او را به رسمیت نمی‌شناخت و عنوان شاهزادگی از فوزیه گرفته و ثروتش نیز مصادره شد اما عموماً برای احترام به وی شاهدخت فوزیه خوانده می‌شد. او پس از آن حاضر به ترک کشورش نشد و به همراه همسرش در محله سموحه اسکندریه زندگی می‌کرد. سایت عربی ایلاف 2 سال قبل از مرگ بانو فوزیه از بی اطلاع بودن اهالی محله از حضور وی در آن محل گزارش می دهد. فوزیه با وجود مضیقه مالی در مصر در کنار شوهرش ماند و تا زمان مرگ وی 45 سال با او زندگی کرد. و سرانجام در 11 تیر سال 92 مطابق با 2 ژوئیه سال 2013 در ویلای شخصی اش در اسکندریه مصر درگذشت و از مقابل مسجد سیده نفیسه در قاهره تشییع گردیده و در قاهره نیز به خاک سپرده شد.

فوزیه هیچ‌گاه در مورد دوران "ملکه بودنش در ایران" مصاحبه‌ای نکرد و خاطراتش را منتشر ننمود. او مسن‌ترین عضو خاندان ساقط‌ شده محمدعلی پاشا بود که در مصر زندگی می‌کرد. در آن روزگار میدانی نیز به نام وی (فوزیه) در شهر تهران نامیده شد که پس از جدایی او از محمدرضا به نام دختر شاه یعنی "میدان شهناز" و پس از انقلاب به امام حسین تغییر نام داد.

  

شهناز و همسر اولش اردشیر زاهدی  

 

شهناز و همسر دومش تیمسار جهانبانی  

 

فوزیه و همسر دومش حسین شیرین بک مصری  

 

 ویلای محل زندگی فوزیه در اسکندریه 

 

 

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است.
ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!