داستان مهاجر؛ رنجهای خاطره انگیز من در مسیر مهاجرت به آلمان
بعد از چند سال کارگری تو یکی از شهرک های صنعتی جنوب تهران یه مغازه کوچک شیشه بری برای خودم باز کرده بودم. کارم بد نبود همیشه کارم رو با یکی دو تا کارگر که از دوستان خودم بودند پیش می بردم.
FFFFFFFFFFFFFF
نوشته شده توسط ماهنامه بین المللی نسل جوان · در
بعد از چند سال کارگری تو یکی از شهرک های صنعتی جنوب تهران یه مغازه کوچک شیشه بری برای خودم باز کرده بودم. کارم بد نبود همیشه کارم رو با یکی دو تا کارگر که از دوستان خودم بودند پیش می بردم.
لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد.
این است