FFFFFFFFFFFFFF

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت چهارم)

تابستان خیلی زود تموم شد. من درست و حسابی بازی نکرده بودم و احساس نمیکردم تابستونه. بچه ها همه شان خیلی شنا می رفتند. من هم خیلی دلم می خواست برم. ظهرکه هوا گرم بود می رفتند. من هم یه روز یواشکی از در دکان رفتم. اونجا یک حوض بود که آبش از تلمبه خانه چاه عمیق میامد. آنقدر آبش خنک و زلال بود که یخ میکردیم. مدرسه ها که باز شد اول مدرسه ها چهل تومان داشتم.

ادامه ی مطلب ...

برای دسترسی به ادامه ی مطلب، باید عضو سایت بشوید. اگر قبلا در سایت عضو شده اید، برای ورود به سایت اینجا کلیک کنید.
هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است.
ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!