پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت دهــم)
روز بیست و پنجم خرداد طرف عصر از مسافرخانه بیرون آمدم و به خیابان پهلوی رفتم. طبق معمول همه روزه شلوغ و پر رفت و آمد بود و دختران و پسران و زنها و مردها دست تو دست هم به تریا و رستوران ها می رفتند و می گفتند و می خندیدند. می دانستم برای راه پیدا کردن به زندگی آنها باید در همین حوالی پرسه زد.