FFFFFFFFFFFFFF

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت دهــم)

روز بیست و پنجم خرداد طرف عصر از مسافرخانه بیرون آمدم و به خیابان پهلوی رفتم. طبق معمول همه روزه شلوغ و پر رفت و آمد بود و دختران و پسران و زنها و مردها دست تو دست هم به تریا و رستوران ها می رفتند و می گفتند و می خندیدند. می دانستم برای راه پیدا کردن به زندگی آنها باید در همین حوالی پرسه زد.

ادامه ی مطلب ...

برای دسترسی به ادامه ی مطلب، باید عضو سایت بشوید. اگر قبلا در سایت عضو شده اید، برای ورود به سایت اینجا کلیک کنید.
هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است.
ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!