پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت سیزدهــم)
کسی که در رو به رویم باز کرد منشی مخصوص عباس مجد بود. وقتی چشمم بهش افتاد از این که بالاخره ناشناس تلفنی را شناخته ام کمی آرامش یافتم، اما پرسشهای تازه ای به ذهنم هجوم آورد. چرا او با من طرح دوستی ریخته بود؟ مگر او شرح حال نوشته شده مرا در آن فرم ها نخوانده بود و از فقر و در به دری من خبر نداشت؟