FFFFFFFFFFFFFF

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت چهاردهــم)

تا ساعت 9 که از قنادی زدم بیرون دهها بار تصمیمم را عوض کردم و خواستم همه چیز را زیر پا بگذارم و همراه شورانگیز به شهری دور افتاده فرار کنم، اما حسی عجیب مرا واداشت که به قولم پایبند بمانم و  به خانه شورانگیز بروم. حسی غریب که تازه به آن دست پیداکرده بودم... 

ادامه ی مطلب ...

برای دسترسی به ادامه ی مطلب، باید عضو سایت بشوید. اگر قبلا در سایت عضو شده اید، برای ورود به سایت اینجا کلیک کنید.
هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است.
ارسال نظر برای این مطلب غیر فعال شده است!