پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت چهاردهــم)
تا ساعت 9 که از قنادی زدم بیرون دهها بار تصمیمم را عوض کردم و خواستم همه چیز را زیر پا بگذارم و همراه شورانگیز به شهری دور افتاده فرار کنم، اما حسی عجیب مرا واداشت که به قولم پایبند بمانم و به خانه شورانگیز بروم. حسی غریب که تازه به آن دست پیداکرده بودم...