FFFFFFFFFFFFFF

خوش آمدید! آخرین مطالب وبسایت:

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت سوم)

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت سوم)

غروب یه روز بهاری بود. هوا کم کم داشت تاریک می شد، فرهاد هنوز عرق میخورد. من پشت پله خونه مون قایم شده بودم و اونو دزدکی می پائیدم. می ریخت توی استکان و پشت سر هم بالا می انداخت. بعد از هر استکان یک قاشق ماست و خیار هم می خورد و به سیگارش پک می زد. من ...

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت دوم)

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت دوم)

با شناسائی فرستنده بسته هنوز معما حل نشده باقی مانده بود. مسئول پست زندان چند دقیقه پیش گفته بود که دو بسته وصیت شده که به مقصدشان پست شوند. سروان کارتی را که در دست داشت بار دیگر نگاه کرد و سراغ نشانی نفر دوم را گرفت. مسئول پست هم نام و نشانی را داد. ...

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت اول)

پاورقی؛ غروب ستاره های دلشکسته (قسمت اول)

_این نوشته خاطره وار ماجرائی واقعی مربوط به سالهای دهه 60 است. به رسم امانت در نوشتن این ماجرا، برخی موارد به همان صورت بیان شده و دست نخورده باقی مانده است و ممکن است ذکر بعضی از مسائل اخلاقی به خاطر اصل ماجرا ناگزیر باشد. به همین خاطر ضمن پوزش، از خو...